تحقیقات توربان و کئون[۶۳](۱۹۳۳،به نقل از بهرامی و رضوان،۱۳۸۵) بر روی عده ای از دانشجویان نشان داد افراد دارای انگیزه پیشرفت بالا از عزت نفس بیشتری برخوردارند نسبت به افراد با انگیزش پائین.
آموزش انگیزه پیشرفت
مک کللند (۱۹۶۵)اعتقاد داشت که انگیزه پیشرفت خصوصیتی است که می شود به وسیله آموزش آن را افزایش داد و تعلیم و تربیت، محیط خانوادگی و اجتماعی در تکوین آن نقش اساسی دارند. بر این اساس به نظر وی انگیزه پیشرفت یک خصوصیت ارثی نیست. آن چه مک کللند را به این دیدگاه رهنمون ساخت تحقیقی بود که وی در سال ۱۹۶۰ برای آموزش انگیزش پیشرفت به صورت دوره های آموزشی برگزار کرد. این دوره های آموزشی در چندین کشور از جمله کشور هندوستان برای مدیران اجرایی برگزار شد. نتایج این بررسی ها نشان داد که همه مدیرانی که دوره های آموزشی را برای ارتقا انگیزه پیشرفت گذارنده بودند، کارهایشان را بهتر از قبل انجام دادند و موفقیت های بیشتری را کسب نمودند.مک کللند (۱۹۶۵)برنامه آموزش انگیزه پیشرفت را در چهار مرحله تدوین کرد. در این دوره های آموزشی بین ۹ تا ۲۵ نفر زیر نظر مربیان کارآزموده آموزش دیدند. مدت زمان آموزش بین ۷ تا ۱۴ روز طول کشید. چهار مرحله آموزشی به شرح زیر بود:
مقاله - پروژه
۱)در مرحله اول، موضوع انگیزه پیشرفت طرح می شد شرکت کنندگان با این مطلب آشنا میشدند که انگیزه ها قابل تغییرند.
۲) در مرحله دوم، معنی و مفهوم انگیزه پیشرفت و چگونگی سنجش و اندازه گیری انگیزه پیشرفت به شرکت کنندگان آموزش داده می شد.
۳) به افرادی که این دوره را می دیدند یاد داده می شد که در مسیر پیشرفت و کسب موفقیتهای بزرگ چگونه باید عمل کنند. به آنها یاد داده می شد موقعیت ها و شرایطی از کار را ترجیح دهند که در آن مسئولیت های فردی وجود داشته باشد، میزان مخاطره در حد متوسط باشد و نتایج عملکرد و بازخورد به سرعت به فرد داده شود. در این مرحله مربی از نمونه های واقعی استفاده می کرد واز آنها می خواست که با توجه به تجربه های شخصی خود این مفاهیم را توجیه کنند. پس از آن مربی نتیجه عملکرد را به افرادی که از نظر رفتار پیشرفت گرا بودند ارائه می داد. این موضوع باعث می شد که هر کس نتیجه عملکرد خود را با نتیجه عملکرد کسی که انگیزه پیشرفت در او بسیار بالاست، مقایسه کند.
۴) دوره مزبور این گونه پایان می پذیرفت که از شرکت کنندگان خواسته می شد تا هدف ها را تعیین کنند و بگویند که در مسیر کسب موفقیت (برای دستیابی به هدف های تعیین شده) چگونه عمل می کنند. این هدف ها نوشته می شدند و به صورت بخشی از برنامه اجرایی در می آمدند. برای ارزیابی پیشرفت، اساس کار هدف هایی بود که تعیین شده بود. (مک کللند ۱۹۶۵، به نقل از نوحی و همکاران،۱۳۹۱)
افزایش انگیزه پیشرفت عمومی و راه کارهای آن
توسعه اقتصادی، پیش زمینه های لازم خود را می طلبد. ما نمی توانیم سرمایه دارها را مجبور به سرمایه گذاری برای تولید کنیم و یا سرمایه های سرگردان را به زور ، جمع آوری کنیم و در بخش های تولیدی و اقتصادی به کار گیریم؛ اما می توانیم با برنامه ریزی بلندمدت ، انگیزه پیشرفت را در جامعه افزایش دهیم و از این طریق، زمینه رشدی پایدار و همه جانبه را فراهم آوریم.
مک کللند و وینتر[۶۴]، نشان داده اند که انگیزه پیشرفت را می توان از رهگذر آموزش ایجاد کرد که این امر، خود می تواند پیامدهای مطلوبی برای موفقیت شغلی در پی داشته باشد. برای این منظور، نهادهای اجتماعی مانند نهادخانواده و آموزش و پرورش می توانند نقش مهمی ایفا کنند(جعفری،۱۳۸۸).
منشأ انگیزه پیشرفت
پژوهشگران دهها سال قبل درصدد برآمدند تا منشأ نیاز کودکان به پیشرفت را در شیوه فرزندپروری و فرصت های یادگیری اجتماعی پیدا کنند. آنها امیدوار بودند که بتوانند عوامل تعیین کننده اجتماعی شخصیت افراد دارای نیاز پیشرفت زیاد در برابر کم را توجیه کنند. وقتی پژوهش در این باره ادامه یافت معلوم شد که نیاز به پیشرفت پدیده ای چند وجهی است که یک صفت واحد را شامل نمیشود، بلکه مجموعه ای ازفرایند های اجتماعی، شناختی و رشدی را در برمی گیرد(سیف،۱۳۸۸). در ادامه به این فرایند ها اشاره می شود
۱) تأثیرات اجتماعی شدن
بخشی از پرورش تلاش های پیشرفت نیرومند و انعطاف پذیر به تأثیرات اجتماعی شدن مربوط می شود. کودکان در صورتی تلاش های پیشرفت نسبتاً نیرومندی پرورش می دهند که والدینشان موارد زیر را تامین کنند: آموزش استقلال، خودمختاری، آرمان های عملکرد علمی، معیارهای واقع بینانه برتری. خودپنداره توانایی عالی مثل «این کار برای تو آسان است»، ارزش مثبت برای تکالیف پیشرفت، معیارهای روشن برای برتری، محیط خانوادگی که سرشار از توانش تحریک است مثل کتاب هایی برای خواندن، تجربه گسترده مثل مسافرت و فراهم کردن کتاب های کودکان که سرشار از داستان های تخیلی پیشرفتی هستند. اما در نهایت این اقدام برای مشخص کردن شیوه های اجتماعی کردن کودکان دارای نیاز به پیشرفت زیاد فقط تا اندازه ای موفقیت آمیز بود، عمدتاً به خاطر این که یافته های طولی نشان دادند که تلاش های پیشرفت از کودکی تا بزرگسالی به مقدار زیاد تغییر می کند و در بزرگسالی از یک دهه به دهه بعدی اصلاً قابل پیش بینی نیست(سیف،۱۳۸۸ ).
۲) تأثیرات شناختی
برخی از شیوه های تفکر پیشرفته تر از شیوه های تفکر دیگر هستند؛ یعنی ادراک توانایی زیاد، پذیرفتن گرایش تسلط و برتری، انتظارات زیاد برای موفقیت، ارزش قائل شدن زیاد برای پیشرفت و سبک انتسابی خوشبینانه. ادراک توانایی زیاد هم استقامت در تکلیف و هم عملکرد شایسته را تسهیل میکند. گرایش به تسلط در مقایسه با گرایش به درماندگی باعث می شود که افراد تکالیف نسبتاً دشوار را انتخاب کنند و با افزایش نه کاهش تلاش به مشکل پاسخ دهند. انتظار موفقیت، رفتارهای گرایشی مثل جستجو کردن چالش های بهینه و انجام دادن خوب کارها را به بار می آورد. ارزش قائل شدن برای پیشرفت در حیطه خاص، استقامت در آن حیطه را بیشتر می کند. سبک انتسابی خوش بینانه (نسبت دادن موفقیت به خود ولی نسبت دادن شکست به علت بیرونی)، هیجان های مثبت مثل امید و غرور را بعد از موفقیت پرورش می دهد و از هیجان های منفی مثل ترس هنگام تنگنا و مخمصه جلوگیری میکند. بنابراین، هنگامی که شرایط در خانه، محیط آموزشی، سالن ورزشی، محیط کار و محیط درمانی موجب عقاید توانایی زیاد، گرایش تسلط، انتظار موفقیت، ارزش قائل شدن برای پیشرفت و سبک انتسابی خوش بینانه می شود، این شرایط برای پرورش دادن نحوه تفکر و رفتار کردن پیشرفتی خاک حاصلخیز شناختی تأمین می کند(سیف،۱۳۸۸ ).
۳) تأثیرات رشدی
شناسایی تأثیرات شناختی بر رفتار پیشرفتی باعث شده که پژوهشگران در این باره تحقیق کنند که چگونه این شیوه های تفکر در طول زندگی فرد پرورش می یابد. عقاید، ارزش ها و هیجان های مربوط به پیشرفت همگی الگوهای رشدی قابل پیش بینی را نشان می دهند. بچه ها توانائی های واقعی شان را ناشیانه ارزیابی می کنند. آنها در مورد توانایی شان عقاید غیرواقع بینانهای دارند. بعد از شکست عقاید توانایی شان را خوار نمی شمرند و از عملکرد ضعیفشان در مقایسه با همسالانشان چشمپوشی می کنند. اما کودکان در اواسط کودکی به طور فزاینده ای عملکرد خود را با همسالانشان مقایسه می کنند و در اواخر کودکی، برای ایجاد توانایی نسبتاً واقع بینانه بر اطلاعات وسیعی وابسته می شوند. آنها به خودارزیابی ها، ارزیابی های همسالان، ارزیابی معلمان و ارزیابی های والدین متکی می شوند. در رابطه با ارزش ها، بچه ها برای تأیید دیگران، ارزش بسیار زیادی قائل می شوند ولی در مورد پیشرفت به تنهایی اهمیت چندانی قائل نیستند. زمانی که کودکان عمدتاً از والدینشان یاد می گیرند که برای پیشرفت ارزش کم یا زیاد قائل شوند، ارزش های پیشرفتی آموخته می شوند. در رابطه با هیجان ها، کودکان با غرور یا شرم به دنیا نمی آیند. نه غرور هیجانی فطری است و نه شرم. بلکه غرور به صورت یک ساختار اجتماعی، از تاریخچه رشد رویدادهای موفقیت آمیز که به مهارت و تسلط ختم می شوند، به وجود می آید؛ شرم به صورت یک ساختار اجتماعی، از تاریخچه رشد رویدادهای شکست که به تمسخر می انجامد، به وجود می آید (سیف،۱۳۸۸ ).
ترس از شکست، به افراد انرژی می دهد که از آن دوری کنند زیرا نتایج شکست مثل شرم و خجالت موجب بیزاری از آن می شود. ترس از شکست نشان دهنده یک محرک برای بدست آوردن موفقیت بر مبنای اجتناب است که قویاً به منظور پیشگیری از خجالت و تحقیر شدن که بدنبال شکست بوجود می آید پیش بینی می شود (کنروی[۶۵] و همکاران ، ۲۰۰۰، به نقل از جعفری،۱۳۸۸).
ج)مبانی نظری عزت نفس
امروزه به رغم تغییرات عمیق فرهنگی و اجتماعی و تغییرات اساسی در شیوه نگرش مردم و زندگی، افراد بسیاری را می توان مشاهده کرد که در رویارویی با مسائل زندگی فاقد توانایی لازم هستند، وعلی رغم پایگاه خانوادگی، تحصیلات ویا حتی ثروت و موقعیت اجتماعی در بسیاری ازمواقع به کودکی ترسان بدل شده ،از انجام عمل درست و یا به موقع ناتوانند. پژوهش های انجام شده نشان دهنده این است که بسیاری ازمشکلات بهداشتی و اختلالات روانی و عاطفی حادث شده در این افراد دارای ریشه های روانی و اجتماعی است.(مک دونالدال[۶۶] و همکاران ،۱۹۹۱). بعدها نئوفرویدیها مانند سالیوان و هورنای[۶۷] خودپنداره را در نظریه های شخصیت خود وارد کردند.
بالبی[۶۸] (۱۹۷۳) عزت نفس را مستقل از شخصیت می داند و اهمیت کسب امنیت در دوران کودکی را نیز به عنوان اصلی کل، و پایه ای برای درونی کردن اعتماد به خود متذکر می شود. عزت نفس با حس اتکا به نفس، خودارزشمندی و تصور فرد از خود ارتباط معناداری دارد و هر گونه نقصان و کاهش در عوامل مذکور موجب تغییراتی درکل فرد می گردد (ارنسون[۶۹]،۱۹۶۷).
افراد دارای خودانگاره منفی درمقایسه با افراد با خودانگاره مثبت با زخم زبان زدن به دیگران آنها را از خود جدا می کنند (بارون ،۱۹۷۹).
در روابط اجتماعی امروز افراد دارای عزت نفس پایین غالباً بی مهارت هستند و خصوصاً در رد کردن تقاضای دیگران ناتوانند (روزنبرگ[۷۰]،۱۹۹۰، به نقل از قاسمی زاده، برنجیان تبریزی، عابدی و برزیده ،۱۳۸۹).
اجزای عزت نفس
ساوین،[۷۱]و همکاران (۱۹۸۳) اعتقاد دارند عزت نفس نوجوانان یک پدیده واحد و یک بعدی نیست، بلکه یک پدیده چند بعدی به شرح زیر است:
خود ارائه شده: یعنی جنبه ای از خود فرد که به صورت کلامی یا غیرکلامی به دیگران نشان داده می شود.
خود تجربه شده: خودپنداره خود فرد به وسیله خودش مورد ارزیابی قرار میگیرد.
خود احساس شده: خودپنداره شامل گزارش های عاطفی مثبت یا منفی است، که هر لحظه فرد از خودش ارائه می دهد. به اعتقاد این محققین خود ارائه شده در طول سالهای نوجوانی ثابت و بدون تغییر باقی می ماند (آدامز و گلوتا[۷۲]، ۱۹۹۴).
کارل راجرز[۷۳] معتقد است کودک از همان اوان زندگی احتیاج به محبت و مهربانی دارد و اگر اولیای طفل محبت بی قید و شرط به او ارائه دهند، وی بعدها از چنان عزت نفسی برخوردار خواهد شد که لزومی در طرد کردن تجارب واقعی نمی بیند. اما اگر اولیا دادن نظر مثبت و مهرو محبت را به کودک مشروط کنند او تجربه هایی را که با خودپنداره او هماهنگ باشد طرد و انکار می کند .
خود ایده آل تصویری از شخصیتی است که فرد می خواهد باشد، البته نه به صورت غیرقابل دسترسی، بلکه به صورت آرزویی دست یافتنی و دارای ویژگی های معین. هنگامی که تصور فرد از خود و خود ایده آل فرد با هم تراز باشد، فرد از عزت نفس بالایی برخوردار خواهد بود. در صورتیکه وجود شکاف و فاصله بین تصور فرد از خود وخود ایده آل عاملی است که مشکلات مربوط به عزت نفس را به وجود می آورد.
فرد دارای عزت نفس ضعیف عموماً دارای نگرش به خود کاذبی نسبت به جهان است ومأیوسانه تلاش می کند تا به دیگران بقبولاند که فردی با کفایت است، در روابط گوشه گیر است و احساس ترس می کند، زیرا می ترسد دیگران او را طرد کنند، به تصمیمات و توانایی های خود اعتماد ندارد و در مجموع ارزشیابی مثبتی نسبت به خود ندارد (مورتی و هیکنز[۷۴]،۱۹۹۰، به نقل از قاسمی و همکاران ،۱۳۸۹).
مؤلفه های تشکیل خود ارزشمندی
در ادامه این مؤلفه ها بیان می شوند.
حس کارآمدی شخصی (خود کارآمدی[۷۵])
به معنای اعتماد به عملکردهای ذهنی وتوانایی های خود برای فکر کردن، یاد گرفتن، قضاوت کردن، انتخاب کردن و تصمیم گرفتن و فراتر از آن به معنای مقابله و غلبه بر مسائل و مشکلات مختلف و متعدد زندگی و کنترل خود است (براندن[۷۶]، ۱۹۸۴،ترجمه قراچه داغی،۱۳۸۴).
احترام به خود[۷۷]
به معنای باور داشتن حق خود برای زندگی و خوشحال بودن و فراتر از آن، باور داشتن این است که آشکار کردن ایده ها، احساسات، خواسته ها، نیازها و نیز دست یافتن به هدف، موفقیت، احترام و رضایت، شایسته و سزاوار شخص است. تجربه کارآمدی شخص به معنای حس کنترل و تسلط بر زندگی وتجربه احترام به خود به معنای چنین شادمانی و رضایت از زندگی است، که می توان از آن به عنوان سلامت روان یاد کرد (براندن،۱۹۸۴).
کارآمدی شخص و احترام به خود، دو مؤلفه اصلی احساس خودارزشمندی قوی و سالم است اگر یکی از این دو مؤلفه نباشد، احساس خودارزشمندی ناقص است.
مفهوم کارآمدی شخصی (کفایت خویشتن)، قبل از مطرح شدن نظریه ی شناختی یا نظریه ی یادگیری اجتماعی مفهوم خود، نادیده گرفته شده بود. بعدها تحت تأثیر انقلاب شناختی در سال ۱۹۹۷، مفهوم کارآمدی شخصی به عنوان بخشی از نظریه اجتماعی شناختی، مورد توجه قرار گرفت.
کارآمدی شخصی به توانایی ادارک شده برای سازگاری با موفقیت های خاص اشاره می کند. کارآمدی شخصی عبارت است از “قضاوت مردم در مورد توانائی شان در برطرف کردن نیازهای خاص در موقعیت های خاص” .در نظریه اجتماعی شناختی، مفهوم خود، به فرایندهایی که قسمتی از عملکرد روانشناختی شخص است، اطلاق می شود. شخص ساختاری که “خود” نامیده می شود ندارد؛ بلکه فرایندهای کنترل خود و مفاهیم خودی دارد که ممکن است از زمانی به زمان دیگر و از موقعیتی به موقعیت دیگر متفاوت باشد. در دیدگاه شناختی اجتماعی ما تعداد زیادی خود داریم (یعنی خانواده ای از خودها) و در اصطلاحات کارآمدی شخصی، تعداد متفاوتی از چنین باورهایی داریم. اگر چه افراد از نظرباور کارآمدی شخصی متفاوت هستند، چون ویژگی موقعیتی خاص آن ها متفاوت است. اما نباید به آن به عنوان یک ویژگی شخصی توجه کرد. در هنگام شناخت فرد ورفتارهای روزانه، باور کارآمدی شخصی همراه با موقعیت ها و وظایف خاص بیشتر اساسی و اصولی است تا احساس زبانی و یا هر بیانی از اعتماد به نفس و یا عزت نفس. یعنی مشاهده در حین عمل مهم تر از بیان است. طبق نظر بندورا چهار عامل تعیین کننده باور کارآمدی شخصی است: ۱- انجام واقعی عمل، ۲- تجربیات نیابتی (جانشینی)، ۳- تشویق های کلامی، ۴- برانگیختگی هیجانی(براندن ، ۱۹۸۴،ترجمه قراچه داغی،۱۳۸۴).
مهم ترین منبع اطلاع فرد از کارآمدی شخصی اش، انجام واقعی اعمال می باشد. افراد با انجام اعمال مختلف و تجربه آن ها از توانایی ها و ضعف هایشان آگاه می شوند و اطلاعی از کفایت (لیاقت) و محدودیت شان به دست آورند. از طریق تجارب نیابتی، افراد موفقیت ها و شکست های دیگران را مشاهده می کنند و خود را با آن ها مقایسه کرده و بر اساس این اطلاعات باور کارآمدی شخصی شان را توسعه می دهند. بنابراین از طریق فرایندی که یادگیری مشاهده ای نام دارد، ما در مورد دنیا و خودمان از طریق مشاهده دیگران چیزهایی یاد می گیریم، برای این که چیزی یاد گرفته شود، لزوماً نیاز به تجربه شدن به طور مستقیم نیست. از طریق تشویق کلامی، نگرش ها و باورهای ما بوسیله انتقال توجه دیگران به آن چه که ما می توانیم انجام دهیم، تحت تأثیر قرار می گیرد. انتقال اعتماد یا بر عکس شک و فقدان اعتماد، تفاوت زیادی در باور کارآمدی شخصی ما ایجاد می کند. بالاخره از طریق آگاهی از برانگیختگی هیجانی، ما اطلاعاتی در مورد کارآمدی شخصی مان کسب می کنیم. مثلاً احساس تهدید و فروریختن قلب همراه با شکست احتمالی و احساس نشاط همراه با موفقیت احتمالی، با یکدیگر تفاوت دارد. باورکارآمدی شخصی بر قضاوت شخص در مورد احتمال موفقیت یا شکستش در یک موقعیت اثر میگذارد، هر چند فرد ممکن است تشخیص دهد موقعیت توسط عوامل دیگری که خارج از کنترل او است نیز تحت تأثیر قرار می گیرد. باور کارآمدی شخصی ممکن است قوی یا ضعیف باشد، بسیار مقاوم باشد، یا به راحتی تغییر کند. مثلاً برخی افراد علی رغم شدت، سختی وتداوم ناکامی و ناامیدی، بر اساس باور کارآمدی شخصی مقاوم باقی می مانند و در برخی با هر موفقیت یا شکست جزئی، باور کارآمدی شخصی براحتی تغییر می کند. باور کارآمدی شخصی ممکن است واقعی یا غیرواقعی باشد. برخی افراد ممکن است علی رغم داشتن توانایی های بالا، باور کارآمدی پائینی داشته باشند، یا بالعکس گر چه قادر به انجام واقعی خیلی کارها نیستند؛ اما باور کارآمدی شخصی بالایی دارند و معتقدند که می توانند این کارها را انجام دهند. باور کارآمدی شخصی بسیار مهم است، زیرا فعالیت ها و تلاش هایی را که انجام می دهیم، تحت تأثیر قرار می دهد، بر میزان تلاشی که در یک موقعیت می کنیم و نیز طول مدتی که در انجام یک وظیفه پافشاری می کنیم و واکنش های هیجانی ما در موقع انجام وظیفه یا انتظار کشیدن در یک موقعیت اثر می گذارد. ما به طور واضح در موقعیت های مختلف، احساس، فکر و رفتار متفاوتی داریم. مثلاً در موقعیتی که احساس اعتماد نسبت به توانایی هایمان داریم، با موقعیتی که احساس امنیت یا بی کفایتی می کنیم تفاوت داریم. بنابراین افراد براساس باورهای متفاوت کارآمدی شخصی، افکار، انگیزش ها هیجانات و رفتار متفاوتی دارند(به نقل از نجمی و فیضی،۱۳۹۰).
بندورا و کرون[۷۸] (۱۹۸۳) در یک تحقیق اثرات و اهداف باور کارآمدی شخصی در انگیزش و مقاومت در انجام وظیفه را مورد بررسی قرار دادند. در این تحقیق آزمودنی ها، فعالیت شدیدی را با داشتن هدف و بدون داشتن هدف و با داشتن بازخورد و بدون داشتن آن (که باور کارآمدی شخصی آنها را تحت تأثیر قرار می دهند) انجام دادند. بعد از انجام فعالیت، آزمودنی ها میزان رضایت یا عدم رضایت مندی خود را نسبت به فعالیت انجام شده، نمره گذاری کردند ونیز در جلسه بعد میزان ادراک شده باور کارآمدی شخصی شان برای سطوح مختلف اجرای عمل اندازه گیری شد. نتیجه این بود که وقتی آزمودنی ها از انجام عمل زیر استاندارد، احساس عدم رضایت می کردند و نیز زمانی که باور کارآمدی شخصی شان بخاطراجرای خوب افزایش می یافت، تلاش شان بیشتر می شد. به عبارت دیگر، باور کارآمدی شخصی نقش مهمی در حفظ اصرار ورزیدن در انجام عمل دارد (بندورا و کرون،۱۹۸۹)
شواهدی وجود دارد که اضطراب مفرط می تواند منجر به زیان رساندن به سیستم ایمنی بدن شود، در حالی که اصلاح توانایی کنترل استرس می تواند عملکرد آن را افزایش دهد.
در یک تحقیق آزمودنی ها با ترس از مار تحت شرایط متفاوت آزمایش شدند:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...