راهنمای نگارش پایان نامه درباره بررسی رابطۀ میان هوش فرهنگی و اثربخشی ارتباطات انسانی ... |
ارتباطات اثر بخش
منظور از ارتباطات اثر بخش در این پژوهش« فن انتقال اطلاعات و افکار و رفتار انسانی از یک شخص به شخص دیگر میباشد و ارتباطات اثر بخش زمانی رخ میدهدکه دریافت کننده پیام، آن را همان گونه تفسیر نماید که مورد نظر فرستنده باشد . به عبارت دیگر توافق در ارتباط زمانی رخ میدهد که انتظار یک فرستنده با واکنش یک گیرنده منطبق باشد و در یک راستا قرار گیرد ». در این پژوهش از مدل ارتباطات اثر بخش رابینز استفاده شده که ارتباطات اثر بخش با توجه به ۶ فاکتور « ۱- استفاده از مجراهای ارتباطی چند گانه۲- ساده سازی۳- گوش دادن فعال۴- کنترل هیجانات۵- استفاده از شبکه ارتباطات خوشهای ۶- استفاده از باز خورد » میباشد. در این پژوهش از پرسشنامه ارتباطات اثر بخش که توسط سوسمان وکرینوس (۱۹۷۹) ابداع گردیده که شامل ۳دسته سؤال که هر سؤال شامل ۱۵پرسش میباشد استفاده شده تا ارتباطات اثر بخش بین اعضا ء هیأت علمی دانشگاههای آزاداسلامی شهرکرد،، پیام نور و دانشگاه شهرکرد، مورد ارزیابی قرار گرفت.
عامل راهبردی / فراشناختی (هوش فرهنگی )
منظور از عامل راهبردی / فراشناختی بدین معناست که فرد چگونه تجربیات میان فرهنگی را درک میکند. این استراتژی بیانگر فرایندهایی است که افراد برای کسب ودرک دانش فرهنـگی به کار میبرند. این امر زمانی اتّفاق می افتد که افراد در مورد فرایندهای فکری خود ودیگران قضاوت میکنند. استراتژی هوش فرهنگی شامل تدوین استراتژی پیش از برخورد میان فرهنگی، بررسی مفروضات در حین برخورد و تعدیل نقشههای ذهنی در صورت متفاوت بودن تجارب واقعی از انتظارات پیشین است. که از سؤال (۱تا ۴) پرسشنامه هوش فرهنگی مؤلفه فراشناختی در بین اعضاء هیأت علمی مورد ارزیابی قرار گرفت.
عامل دانش /شناختی (هوش فرهنگی )
این دانش بیانگر درک فرد از تشابهات و تفاوتهای فرهنگی است و دانش عمومی و نقشههای ذهنی و شناختی فرد از فرهنگهای دیگر را نشان میدهد. جنبه دانشی هوش فرهنگی مشتمل برشناخت سیستمهای اقتصادی و قانونی، هنجارهای تعامل اجتماعی، عقاید مذهبی، ارزشهای زیبای شناختی و زبان دیگر است. که از سؤال (۵ تا۱۰) پرسشنامه هوش فرهنگی مؤلفه شناختی در بین اعضاء هیأت علمی مورد ارزیابی قرار گرفت.
عامل انگیزشی (هوش فرهنگی )
بیانگر علاقه فرد به آزمودن فرهنگهای دیگر و تعامل با افرادی از فرهنگهای مختلف است. این انگیزه شامل ارزش درونی افراد برای تعاملات چند فرهنگی و اعتماد به نفسی است که به فرد اجازه میدهد. در موقعیتهای فرهنگی مختلف به صورتی اثر بخش عمل کند. که از سؤال (۱۱تا ۱۴) پرسشنامه هوش فرهنگی مؤلفه انگیزشی در بین اعضاء هیأت علمی مورد ارزیابی قرار گرفت.
عامل رفتاری (هوش فرهنگی )
بیانگر قابلیت فرد برای سازگاری با آن دسته از رفتارهای کلامی و غیرکلامی را در بر میگیرد که برای برخورد با فرهنگهای مختلف مناسب هستند. رفتار هوش فرهنگی مجموعهای از پاسخهای رفتاری منطقی را شامل میشود که در موقعیتهای مختلف به کار می آیند و متناسب با یک تعامل خاص یا موقعیت ویژه از قابلیت اصلاح و تعدیل برخور دارند. که از سؤال (۱۵ تا۲۰) پرسشنامه هوش فرهنگی مؤلفه رفتاری در بین اعضاء هیأت علمی مورد ارزیابی قرارگرفت.
فصل دوم
« ادبیات تحقیق »
۲-۱ مقدمه
نظریههای جدید درباره هوش انسانی به انواع مختلفی از هوش اشاره کرده اند.که هر چند برخی از آنها دارای همبستگی ضعیف یا متوسطی با یکدیگرند، اما برخی از انواع را نیز باید غیرهمبسته یا مستقل از یکدیگر دانست. در این میان به انواعی از هوش شامل، هوش اجتماعی[۱۷]، هوش فرهنگی، هوش عاطفی یا هیجانی[۱۸]، هوش بدنی، هوش موسیقیایی و هوش زبانی اشاره کرد.
اگر چه پژوهشهای اولیه تمایل دارند به اینکه هوش را به گونهای محدود، توان درک مفاهیم و حل مسائل در مجموعههای علمی تعریف کنند، اما در حال حاضر توافـق فزاینده ایی وجود دارد. در این باره که هوش میتواند از مکانهایی غیراز کلاس درس ظهور یابد علاقه فزاینده به موضوع هوش در جهان واقعی، و نه فقط محیطهای کلاس درس، انواع نوینی از هوش از جمله هوش فرهنگی را طرح کرده است.
چنین نکته ایی حائز اهمیت است که پیشرفتهای فردی و اجتماعی را محدود به مفاهیم پیوند خورده با هوش منطقی و ریاضی نداشته و با دقت بیشتری به افراد و جوامع موفق دستیابی به اهداف فردی وگروهی مشاهده کنیم که آنها را میتوان به لحاظ هوش ریاضی و منطقی در سطوح متفاوتی طبقه بندی کرد.
بسیاری از سازمانهای قرن بیست و یکم چند فرهنگی هستند. این واقعیت سبب پویایی فراوان و روابط در محیطهای چند فرهنگی شده است، به نحوی که تفاوت در زبان، قومیت، سیاستها و بسیاری خصوصیات دیگر میتواند به عنوان منابع تعارض بالقوه ظهور کند، و در صورت نبود درک صحیح، توسعه روابط کاری مناسب را با مشکل مواجه سازد. (۲۰۰۶Triandis,).
این دشواریهای ادراکی سبب ارائه مفهومی نوین در مباحث شناختی شده است که با نام « هوش فرهنگی » شناخته میشود.
در شرایط کاری کنونی که تنوع و جهانی سازی به صورت فزاینده ایی رشد کرده است،این هوش قابلیت مهمی برای مراکز آموزش عالی « دانشگاهها، سازمانها، مدیران، اعضاء هیأت علمی دانشگاهها و کارکنان محسوب میشود.
۲-۲ هوش
هوش از جمله مفاهیمی است که درحوزه روانشناسی تعاریف متعددی از آن ارائه شده است. با وجود تعدد تعریفی که از هوش ارائه شده است و یا ویژگیهای متعددی که برای افراد با هوش مورد شناسایی قرار گرفته است، اما میتوان جهت گیریهای واحد در آنها یافت.
احمدی و ماهر (۱۳۸۵، ص۱۸۱) مجموعه ایی از تعاریف طرح شده به ویژه توسط دانشمندان مختلف از نیمه اول قرن بیستم را گردآوری کرده اند. این تعاریف به شرح زیر هستند:
(۱) هوش عبارت است از ظرفیت و توانایی یادگیری.
(۲) هوش عبارت است از دانش پذیری و ظرفیت کسب آن.
(۳) هوش عبارت است سازگاری فرد با محیط.
(۴) هوش توانایی تفکر بر حسب ایدههای انتزاعی است.
(۵) هوش توانایی درک اشخاص و ایجاد رابطه با آنها (هوش اجتماعی)، توانایی درک اشیاء وکار کردن با آنها (هوش عملی) و توانایی درک نشانههای کلامی –ریاضی وکار با آنهاست.
(۶) هوش عبارت است ازتوانایی فرد برای اینکه به طور هدفمند عمل کند، به طور منطقی بیندیشد و به طور مؤثر با محیط مبادله نماید…
پرسش اساسی که نظامهای تعلیم و تربیت با آن روبه رو هستند این است که کدام تصور یا برداشت از هوش انسانی باید راهنما و هادی برنامههای درسی و جریان آموزش باشد. پاسخ به این پرسش را میتوان از متن و بطن جهت گیریهای آموزشی استخراج و درباره آن قضاوت کرد. بدین ترتیب و از دیدگاه نظریه هوش چندگانه باید گفت که متأسفانه برداشتی ناقص و محدوداز مفهوم، ماهیت وگستره ی هوش انسانی هادی و الهام بخش اکثر برنامههای آموزشی در غالب نظامهای آموزش وپرورش است.
هاروارد و گاردنـر،روان شناس معـاصر، برای نخستین بار در سال ۱۹۸۳، با انـتشار کتابـی با عنوان چارچوبهای ذهن، نظریه هوش چندگانه، تلقی سنتی از هوش را به چالش کشیدند. این نظریه با تأخیری قابل توجه تنها در چند سال اخیر در کانون توجه دست اند کاران تعلیم و تربیت کشور قرار گرفته است، از این رو متأسفانه، منابع علمی موجود به زبان فارسی بسیار اندک و ناکافی است.
به اعتقـاد وی، تلقـی سنتی بـرای هـوش انسـانی ماهیتی سـاده، یکپارچه وتـک عاملی قائـل است و ریشـه در کوششهای ناظر به شناسایی عامل اصلی موفقیت تحصیلی دانش آموزان در اوائل قرن بیستم دارد (گاردنر،۱۹۹۰). این کوششها منجر به طراحی ابزاری موسوم به هوشبهر (IQ) شدکه به طرزی گسترده در نظامهای آموزشی مورد استفاده قرار میگیرد. گاردنر با طرح این معنا که هوش دارای انواع، اشکال و مظاهر گوناگون است و تأکید براین واقعیت که آحاد انسان دارای نیمرخهای هوشی متفاوت هستند، مبداء تحرکات فکری (نظری) و عملی گستردهای در پارهای از نظامهای آموزش و پرورش در جهان شد که با تکیه بر مفهوم هوش چندگانه در جهت ایجاد تنوع و گونه گونی برنامـههای آموزشـی خود گـام برداشتـه اند.
۲-۳ ماهیت هوش انسانی، از گذشـته تا حال
گاردنر با نام بردن از افرادی همچون آلبرت انیشتین (فیزیکدان)، ویرجینیاولف (رمان نویس)، ایگوراستراوینسکی (موسیقی دان وآهنگ ساز )، پابلو پیکاسو (نقاش)، ماراثا گراهام (متخصص کوریوگرافی )، ماهاتما گاندی (سیاستمدار و مصلح اجتماعی )، زیگموند فروید (روان شناس) این پرسش را مطرح میکند که از این میان آنها کدام یک با اهمیت تر و با هوش تر هستند [۱۹]؟ (گاردنر،۱۹۹۰).
بر این اساس، میتوان نام افراد متعدد دیگر همچون بتهوون، شکسپیر، داوینچی، میکل آنژ، باخ وعدهی کثیری از بر جستگان مشرق زمین مانند حافظ، مولانا، خوارزمی، ابوریحان، بوعلی سینا و… را با آن نام ها افزود. ویژگی مشترکین شخصیتها در ایفا کردن نقشی خطیر در تحول و پیشرفت تمدن انسانی است.
به عقیده گاردنر، هیچکدام از این افراد را نمی توان با دیگری مقایسه کرد. این مقایسه از آنجا که مستلزم پذیرش دیدگاه با تعریفی خاص از هوش است، البه عاقلانه نیست، چرا که با تغییر دیدگاه و تعریف طبیعتاً گزینش نیز تغییر خواهد کرد.
این پرسش مقدماتی اما اساسی مدخلی مناسب برای ورود به بخش هوش چندگانه بشمار میرود و اجمالاً نشان میدهد که تلقی و تعریف سنتی از هوش که برای آن ماهیتی ساده، یکپارچه و تک عاملی (موسوم به عامل G) قائل است تا چه اندازه میتواند به پاسخهای نا مناسب و حتی گمراه کنند بینجامد. همچنین کافی است لحظه ایی بیندیشم تا دریابیم فقدان هر یک از این افراد چه ضایعه و خسرانی جبران ناپذیر برای فرهنگ وتمدن بشری به بار آورده و ضربهای کارساز به غنا و بالندگی آن وارد می سازد.
۲-۴ سا بقـه تاریخی
مسؤولان آموزش وپرورش شهر پاریس برای دست یابی به ابزاری که با بهره گیری ازآن بتوان موفقیت یا عدم موفقیت تحصیلی دانش آموزان را پیش بینی کرد و آنها را از یکدیگر تمیز داد، روان شناسی جوان به نام آلفرد بینه [۲۰]را به خدمت گرفتند. این اتفاق مربوط به سالهای آغازین سده بیستم بود و این روان شناس جوان را به تکاپویی گسترده برای تحقق بخشیدن به این فهم وا داشت. وی پرسشهای فراوانی را به عدۀ بسیاری از کودکان داد و براساس پاسخهای درست و نادرست آنها توانست ابزاری را فراهم آورد که قدرت پیش بینی موفقیت و شکست تحصیلی دانش آموزان رادر تحصیلات مدرسهای داشته باشد. بین ترتیب نخستین تست( IQ) در سال۱۹۰۵ساخته شد.که ناگزیر تعریفی خاص از موفقیت تحصیلی در آن نهفته است و تعریف مستتر در آن بر جهت گیریهای نظامهای آموزشی سایه افکند. بینه و سیمون تست کامل تر(IQ) را در سال ۱۹۰۸تولید کردند.
لوییزین ترمن [۲۱]درسال ۱۹۱۶، نخستین آزمون هنجاریابی شده (IQ) را در ایالات متحده آمریکا ساخت که از آن با عنوان آزمون استانفورد- بینه مقیاسهای نام برده میشود. این آزمون ازمقیاسهای هنجاریابی شده سنجش بهره هوش در طول سالهای جنگ جهانی اول در ارتش آمریکا بوده است که به شکل گسترده برای استخدام افراد از آن استفاده میشد. پیروزی آمریکا در این جنگ را یکی از عوامل تأثیر گذار بر پذیرش آزمونهای سنجش و تبدیل شدن آن به بخش جدایی ناپذیر از زندگی و تفکر آمریکایی میتوان به شمار آورد (گاردنر،۱۹۹۰، ص۱۳).
گر چه بهره گیری از آزمونهای سنجش هوشبهر IQممکن است درحال حاضر به اندازه گذشته نباشد، اما به زعم گاردنر، تفکر به سببIQ به طرز گستردهای در نظامهای آموزش و پرورش رواج دارد و این تفکر مبداء شکل گیری مدارس یکنواخت[۲۲] شده است. مداس یکنواخت، مدارسی هستند که جهت گیریهای آموزشی و برنامههای درسی آنها مبتنی بر تعریفی خاص و البته محدود از موفقیت تحصیلی است. همان تعریفی که از متن آزمونهای سنجش بهره هوشی IQقابل استخراج و استنتاج واستخراج است. تفکر به سبک IQو تعریف موفقیت تحصیلی متناظر با آن سبب میشود که در این مدارس ریاضیات از درجه اول اهمیت برخوردار شود و علوم تجربی نیز در درجه بعد قرار گیرد.
بدین سبب دانش آموزان مستمراً با بهره گیری از آزمونهای استاندارد (چند گزینهای )در این زمینههای خاص مورد سنجش قرار میگیرند. کسب موفقیت در این آزمونها عموماً به معنای برخورداری از هوش سرشار و عدم موفقیت در آنها به معنای فقدان زمینه لازم برای کسب موفقیت در مدرسه و تحصیل است. این ویژگیها معرف روح کلی حاکم بر مدارسی است که گاردنر آنها را مدارس یکنواخت مینامد. پیاژه [۲۳]نیز که باید او را شاخص ترین چهره حوزۀ روان شناسی رشد دانست، متأسفانه دارای تلقی مشابهی از ماهیت هوش است. او در جریان ساخت آزمون سنجش هوش با بینه همکاری داشت. پیاژه، ضمن فعالیت خود علاقه مند شد تا دلیل پاسخهای نادرست کودکان به پرسشهای مطرح شده را دریابد و پیگیری این نکته در طول سالیان متمادی منجر به ارائه نظریه مشهور به مراحل تحول شناخت شد. بنیاد نظریه پیاژه نیز که از جانب طرفداران هوش چند گانه مورد نقد واقع شده، آن است که قابلیتهای شناختی یا قدرت استدلال فرد در هر یک از مراحل رشد عمومیت دارد و وابسته به مضمون و محتوایی خاص نیست، یا به سخن دیگر تک وضعیتی است (گاردنر،۱۹۹۰،ص۱۴).
بنابراین گرچه پیاژه از لفظ (IQ) استفاده نکرده است و درباره چنین مفهومی سخن نگفته است، اما در بطن نظریه او نگاه به هوش انسانی به عنوان مقولهای تک ساحتی و تک عاملی است.
۲-۵ نظریه هوش چندگانه
گاردنر درجریان دست یابی به نظریه هوش چندگانه، با وسواس علمی فراوان کوشیده است تا با ارجاع نظریه خود به منابع و شواهد گوناگون، نظریه را از گزند آسیبهای روان شناختی مصون بدارد .پیش از معرفی نظریه گاردنر، اشاره به فهرستی از منابع و شواهد مورد استفاده واستناد گاردنر در شناسایی انواع هوش، مفید به نظر میرسد (کیل و پلگر ینو[۲۴]، ۱۹۸۵،ص ۱۷۱-۱۷۰) .
۱- شواهد ناظر به استقلال قابلیتهای هوشی بر مبنای صدمات مغزی[۲۵].
۲- شواهد ناظر به وجود افرادی که دارای استعدادهای ویژه در حوزههای خاص هستند[۲۶]
۳- شواهد ناظر به وجود مسیر یا فرایند رشد و تحول قوای هوشی مستقل[۲۷].
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1400-08-22] [ 04:00:00 ب.ظ ]
|