هر سـایه روشنی که در آفـاق و انفس اســت یک صحنه از نمایش غیب و شهود اوسـت
ســالار کـاروان زمــان و مکــان کـه شــب بهـت و سکـوت بانـگ درو درود اوسـت
ذرّات در طـــواف و نیـایــش کـه می کننــد موزیـک لایـزال سـلام و ســرود اوســت
محدوده ی این که عرصـه ی علم قلیل ماست آن کوبه بیکـرانه ی حکمت، حدود اوسـت
صـف بستـن و صعـود و نــزول ستـارگـــان مشـق نمـاز عشـق و قیـام و قعود اوست.»
(همان: ۱۲۱و۱۲۲)
در واقع شهریار با نگاه دقیق به ذرّات هستی، یک امر ازلی و جاودانه را جستوجو میکند؛ یعنی طبیعت را جلوهای از عالم قدس میداند و از مناجات و نیایش رازگونهی آنها بهره برده و پیوندی بین عشق مجازی و طبیعت و امر قدسی برقرار میکند. (مشرف، ۱۳۸۲: ۱۱۵و۱۱۶)
بدین ترتیب دریچهی تازهای به دنیای فکر و اندیشهی شهریار باز میشود تا آنجا که شهریار معشوق زمینی را جمالی از خداوند میداند:
« صـحنـهی آفــاق چــون تو مـاه ندارد چـون تو جمالی به جلـوهگاه ندارد
مــاه خجــل شـد زحسـن روی تو آری روشنـــی آفتــاب مـــاه نـــدارد
مهـر تـو را مشتـری می شـونـد به آهـی آه کـــه دل در بســـاط آه نــدارد
صبح سپیدی، شبنم به روی تو روز است زلفـت اگـر روز مـن سیـاه ندارد.»
(شهریار، ۱۳۸۷، ج۱: ۱۶۰)
در واقع شهریار با تهی شدن از خویش، دل را آینهی اسرار نهانی معشوق ازلی مینماید و از عشق ظاهر به عشق باطن و عالم عرفان روی میآورد چنان که خودش میگوید: « گرچه یاد آن عشق با من بود اما دیگر آن عشق نبود. چیز دیگری شده بود و به عشق الهی مبدّل گشته بود.» (بهادری،۱۳۸۶: ۱۵)
میتوان اذعان داشت که شهریار با توانایی خارقالعادهی خویش، عرفان را در لباس تازهی شعر وارد میکند و بدین لحاظ روح و جانش با نور عرفان روشنتر و جذابتر میشود.
لطف سخن شهریار و تسلّط بینظیر در سرودن شعر، شهرت ویژهای به این پیر آستان عرفان بخشیده است و ما در ادامهی مبحث با توجه به قابلیّتهای خاص اشعار وی، به دستهبندی اشعار، از نظر مفاهیم نماز و نیایش و تحلیل آنها خواهیم پرداخت:
۴-۱-۱ تسبیح
تسبیح اولین مفهومی است که برای نماز برشمرده شده و شهریار نیز در اشعار خود آهنگ وجودی همهی پدیده ها را در آواز تسبیح خدا میداند:
« بود آیا که در صلح و صفا بگشـاینــد تــا دری به مـــراد دل مــا بگشــاینـد
یا رب از ظلمت زندان شبستـانهــا را گو شبی روزنه در صبح و ضیا بگشـایند
ساز ذرّات همه نغمه ی تسبیح خداست گــر خلایـق در گوش شنــوا بگشـایند
نای توحید به چنگ آر و دمی دم کافاق گوش در نغمـهی آیات خدا بگشاینـد.»
(شهریار، ۱۳۸۷: ۲۲۶و۲۲۷)
علاوه بر آن شهریار برای نشان دادن جلوهی خدا از طبیعت بهره برده و حرکت درختان و گلها را به واسطهی وزش باد به نماز خواندن آنان به درگاه خدا تعبیر کرده است:
«از همه ســـوی جهان جلوه ی او می بینــم جلوه ی اوست جهـان کز همـه سو می بینـم
او صفیـری که ز خامـوشـی شـب می شنـوم وآن هیـاهو که سحـر بر سـر کـوه مـی بینـم
چون به نوروز کند پیرهن از سبــزه و گــل آن نگـاریـن همـه رنـگ و همـه بو می بینـم
تا یکی قطره چشیدم منش از چشمه ی قـاف کـوه در چشمـه و دریــا به سبـو می بینـــم
زشتیی نیست به عالـم که مـن از دیـده ی او چـون نکـو می نگـرم جملـه نکـو می بینــم
با که نسبـت دهـم ایـن زشتیـی و زیبایـی را که مـن این عشــوه در آیینـه ی او می بینــم
در نـمـازنــد درختــان و گـل از بـاد وزان خـم به سرچشـمه و در کار وضـو می بینـم»
(همان: ۳۲۰)
شهریار با تصویرسازیهای بینظیری که ارائه میدهد پدیده های آفرینش را نشانهای از وجود خدا میداند که هر کدام به زبان خود به تسبیح حق میپردازند. در واقع خدا در درختان و گلها تجلّی کرده است و همه چیز مظهر اوست.
۴-۱-۲ مناجات
اولین مفهوم نیایش، مناجات است و شهریار مناجات به درگاه خدا را اینگونه توصیف میکند:
« خیز تا خیمه ی عزلـت به خرابات بریـم عزّت از خانه ی تزویر و خرافات بریم
نخله ی وادی ایمن به چراغ افروزی است تا بدان بقعه پی از رؤیت رایـات بریـم
شـب چـه بـی چشم و چراغیـم اگر نتوانیــم که نصیـب از فلک و این همه آیات بریم
سینه سینـا کن از آن شعـشعـه ما را کـز ذوق موسـی دل به سـر طـور مناجـات بریــم
این مناجات که از زخمه ی سازی غیبی است نغمـه ای نیست که نامش به مقامات بریم
بـه مـنـاجـات بنــالیـم و بــه بـال معــراج راهی از صفّه ی صفوت به سموآت بریم
وز نهـانخـانــه ی ناز تـو یـکـی مخـزن راز به مصـونیّـت صنـدوق امـانـت بـریـم.»
(همان: ۳۲۷)
شهریار معتقد است که باید گوشه نشین پیشگاه خداوند تعالی شویم و نشانه های خداوند را در پهنهی جهان هستی بشناسیم و با مناجاتی که از درون پرتلاطممان نشأت میگیرد و متّصل به بینهایتی نهان است با خلوص نیّت و با اشتیاق باطنی به راز و نیاز با خدا بپردازیم زیرا فقط در مقام مناجات و نجوای با حق است که میتوانیم به ابدیّتی جاودانه راه پیدا کنیم.
از سوی دیگر شهریار، مناجاتهایش را با تصویرسازیهای ناب همراه میکند:
« ای داستان زلف توام شب دراز کن وز نیمه شـب دریچـه ی صبحـم فراز کـن
تا آسمان خـم شد با اشـگ اختـران دیــدم بــر آستــان تــو راز و نیـاز کــن
از سوز دل به زمزمه دمساز می شوم بـا بلبلان شـب همه شب نغمه سـاز کـن»
(همان: ۳۴۶)
آسمان با ستارههایش سر فرود آورده تا به درگاه حق اظهار راز و نیاز کند و شهریار نیز با دلی پر سوز و گداز. شاعر با نیایشی تأثیرگذار با بلبل به واسطهی لحن دلنشین و گوش نوازش همنوایی میکند و به نجوای با خدا میپردازد.
در واقع « شهریار با توسّل به ذات احدیّت و راز و نیازهای شبانه به کشفیّاتی علوی و معنوی میرسد و موارد مبهم و مجهول را کشف میکند[۱۹].» (شهریار، ۱۳۸۷،ج۱ : ۲۳)
[شنبه 1400-08-22] [ 04:36:00 ب.ظ ]
|