منابع پایان نامه درباره مقایسه اندیشههای احمد غزالی و حافظ- فایل ۳ |
۲- عوامل تاثیر گذار روی اثر
۳- ارتباط اثر با سایر آثار
در این پژوهش موارد ذیل توسط محقق در نظر گرفته شدهاند:
۱- جستجو در اطلاعات در رابطه با اثر موجود
۲- تقسیم بندی اطلاعات به منابع اولیه و ثانویه
۳- بررسی منابع اولیه: شامل اطلاعات دست اول مانند: گزارش شاهدان عینی، اسناد اصلی و غیره
۴- بررسی منابع ثانویه: شامل اطلاعات دست دوم مانند: توصیف یک واقعه توسط شخص ثالث، نقل قول از منابع تنظیم شده از منابع دست اول در کتب دیگر.
۵- ارزیابی اطلاعات
۶- ارزیابی و نقد خارجی و داخلی
۷- نقد خارجی درستی اطلاعات
۸- نقد داخلی ارزش اطلاعات
در این پژوهش، محقق بررسی مستندات تاریخی تدوین شده توسط مراجع علمی و نیز بهره گیری از مقالات، پژوهشها و کتب نگارش شده در باره موضوع مقایسه اندیشه احمد غزالی و حافظ و بررسی نقطه نظرات صاحب نظران و اندیشمندان و گرد آوری این دادهها و فیش برداری از اهم مطالب، و بیان اشعار مرتبط با ذکر مفاهیم و نقد شعررا مد نظر دارد.
۱-۱۱. ابزار گردآوری دادهها
در این پژوهش، با توجه به روش پژوهش که از نوع کتابخانهای بوده، از روش فیش برداری به منظور جمع آوری دادههای پژوهش استفاده خواهد شد. به این منظور از مهمترین نکات مرتبط به منظور استفاده در پژوهش در قالب فیشهای از قبل تهیه شده استفاده میشود.
۱-۱۲. جامعه آماری، روش نمونهگیری و حجم نمونه
جامعه آماری پژوهش شامل کلیه آثار تدوین شده مرتبط با احمد غزالی و خواجه حافظ میباشد.
فصل دوم
بررسی شرایط فرهنگی، اجتماعی و سیاسی روزگار غزالی و حافظ
۲-۱. پیشگفتار
بی شک امام احمد غزالی از شاعران و عالمان بی پروا وجستجوگری است که افکار او در پایان قرن پنجم هجری نه تنها بر روزگار خویش تأثیرگذاشت، بلکه اعصار پس از او را نیز متأثر کرد و به تعبیر برخی محققان، افکار او تا زمان ظهور صدرای شیرازی، برجامعه اسلامی سایه افکنده بود. این شاعر و عالم ناآرام شافعی و متکلم سنی مذهب لحظهای دراندیشه و درون خود قرارنداشت ودغدغه صیانت از دین خلائق، دائم او را به تفکر، موضع گیری و نواندیشی وا میداشت. غزالی متفکر و شاعر و عالمی برج عاج نشین و در پس پرده نبود، بلکه حریم فریبای قدرت دنیوی را درک کرد و از منظر تجربه و عملگرایی، اندیشه ورزی کرد. او را به حق میتوان عالم عملگرا نامید؛ زیرا مواضع ورویکرد سیاسی او از پایگاه دین، ولی باصبغهای واقع گرا بیان شده است.
۲-۲. بررسی شرایط و اوضاع سیاسی اقتصادی و فرهنگی عصر احمد غزالی
با به روی کار آمدن سلجوقیان بود که ایرانیان به نحو بارزی توانستند خود را از زیر بار تسلط تازیان به دور بدارند و دیگر فرمانهای خلیفه را گردن نگذارند. تا ظهور سلجوقیان با اینکه پادشاهان مقتدری از قبیل سلاطین سامانی و آلبویه و حتی سلطان محمود در ایران حکومت مستقل میکردند و اقتداری به تمام داشتند و از خلافت مجزا شدند ولیکن کشور ما به چند قسمت منقسم شد و یک نوع حکومت ملوک الطوایفی بر آن حاکم بود. مثلاً سلطان محمود با آن همه شوکت و جلال پادشاهی به سبب لشکرکشی به هندوستان و نزاع با ترکان ماوراءالنهر و خوارزمیان مجال آنرا نیافت که فتوحات خود را در تمام ایران بسط دهد و حکومت واحدی تشکیل دهد.
سلجوقیان در اندک زمانی تمام ملوکالطوایف را از میان برداشته و در تمام ایرانرایت سلطنت برفراشتند و حتی ممالک مجاور آسیایی را تسخیر کردند و از آن همه یک کشور پهناور، به وجودآوردند که مرکز آن ایران بود، به طوری که در تواریخ مسطور است این روش در زمان حکومت آلپ ارسلان و به ویژه پسرش ملکشاه سلجوقی (حکومت ۴۸۵-۴۶۵ ه.) - که بیشک بزرگترین و مقتدرترین پادشاهان سلجوقی است - به منتهی درجه خود رسید، چه از حد چین تا مدیترانه و از شمال دریاچه خوارزم و دشت قبچاق تا ماوراء یمن به نام او خطبه میخواندند، و امپراطور روم شرقی و امرای علوی گرجستان و ابخاز به او خراج و جزیه میدادند و اصفهان در عهد او و خواجه نظامالملک، از مهمترین بلاد دنیا و یکی از آبادترین آنها بود و این پادشاه و وزیر و عاملان و بزرگان دیگر سلجوقی در آن شهر ابنیه بزرگی ساخته بودند که هنوز هم آثار یک عده آنها برجاست. رونق عمده سلطنت ملکشاه هم مرهون کفایت و لیاقت وزیر دانشمند و کاردان او خواجهنظامالملک طوسی است. چه اگر کفایت خواجه نظامالملک و قدرت قلم او با شجاعت و صلابت شمشیر آن دو سلطان سلجوقی یار و قرین نمیگردید و مملکتداری خواجه ضامن و پشتیبان کشور گشایی ایشان نمیشد دوام و بقای چنان دولت وسیعی محال مینمود.
غزالی که در نیمهی دوم قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) متولد شده بود، با دورانی مواجه شد که آنرا میتوان عصر انحلال و ضعف سیاسی و نظامی و عصر انحطاط در اخلاق و جمود فکری دانست، ارکان قدرت از مدتها پیش متزلزل شده بود و نهضت اسماعیلیه و دعوت فاطمیان سرتاسر عالم اسلامی را گرفته بود، ترکان سلجوقی حکومت را بدست گرفته و در عصر آلب ارسلان مدارس نظامیه دایر میگردید. تأمین این مدارس هم برای دفاع از اصل سنت بود. و این مدارس در مقابل مدرسهی الازهر مصر بود، که بخاطر تأیید و یاری مذهب شیعه ساخته شده بود. درعصر غزالی نهضت اسماعیلیان ودعوت فاطمیان سرتاسر جهان اسلام رافراگرفته بود، به ویژه در احساس که در آن جا هنوز دولت اسماعیلی پا برجا و نیرومند بود.
اختلافات فرقهای: غزالی در عصری میزیست که دین اسلام از مجرای اصلی و صحیح خود خارج شده و به وضعی افتاده بود که پیش از آن سابقه نداشت. اعتقاد مردم در اصل و حقیقت نبوت سستی گرفته بود و این سستی موجب ضعف ایمان و سستی در عمل به احکام دین شده بود.
یکی از ویژگیهای عصر غزالی اختلافات فرقهای، رواج مجادلات مذهبی و شدت گرفتن تعصبات دینی بود. در دوران زندگی او دنیای عالمان نیز همانند دنیای امیران و فرمانروایان پرآشوب بود. اگر در عصرآل بویه سنیان وشیعیان دربغداد در محلههای مجزا میزیستند و همواره با یکدیگر درحال نزاع بودند، بعدها درعصر غزالی حتی درمیان پیروان مذاهب گوناگون تسنن، درگیریهایی رخ داد. غزالی خود نیز ازحیث مذهبی، فردی متعصب درعقاید به شمارمی رفت. اما آنچه بیشتر از همه غزالی را به خود مشغول میساخت، اختلافات فرقهای بین مردم در خراسان و جرجان بود. که بعضی در فروع دین اختلاف داشتند مثل حنفی و شافعی و بعضی در اصول هم اختلاف داشتند و همه با هم متفقاً با شیعه مخالف بودند.
غزالی اختلافات فرقهای را سبب سستی عقیده و بی ایمانی مردم معرفی میکند و چهار گروه را مسبب این امر دانسته و میگوید: یکی آنها که در فلسفه خوض میکردند. دیگر آنها که دم از تصوف میزدند. دیگر آنها که مردم را به کیش اسماعیلی و باطنی میخواندند و چهارم روش و معامله کسانی که در میان مردم به دانشمندان موسوم شده بودند یعنی ادیبان و متکلمان. غزالی بحران موجود در جامعه را ناشی از تشتت فکری و هرج و مرج عقیدتی حاکم بر جامعه اسلامی آنروز میدید به گونهای که در عصر او، اشعری، حنبلی را تکفیر میکرد، حنبلی اشعری را، اشعری معتزله را، معتزله اشعری را.
غزالی که شخصی تیزبین بود در نظر اوّل دانست که بسیاری از معتقدات انسان از طریق تقلید حاصل میشود و به این حدیث از پیامبر توجه کرد که فرمود: کل مولود یولد علی الفطره فَاَبَواهُ یهُودانِهِ و ینصرانه و یمَجسانه. لذا از خود میپرسید مگر نه این است که ترسازاده در خانه پدر ترسا میشود و جهود در خانه جهود و… پس برای رسیدن به یقین و حقیقت چطور باید اینها را به کناری زد و به واقع رسید؟ این اوّلین سؤالی بود که در تمام طول زندگی غزالی او را به دنبال خودش میکشید.
غزالی که آدمی مذهبی و غم خوار دین بود، وقتی با این مشکلات روبرو شد، در صدد حل مشکلات و غوامض برآمد و برای این کار به هر علمی چنگ زد، در ادبیات و منطق و فلسفه کلام بر دیگر اقران برتری یافت. ضمن اینکه این عوامل درحمایت غزالی ازخلیفه عباسی وسلطان سلجوقی سهمی بزرگ ایفا کرده اند.
ویژگی دیگر عصر غزالی اهمیت یافتن عالمان دینی بود. این عالمان از یک سو به شدت مورد توجه عامه دینداران بودند؛ زیرا مردم احساس میکردندکه برای حل مسائل دینی خود به آنها نیازمندند. ازسوی دیگر خلفا وسلاطین نیز به علمای دینی محتاج بودند؛ زیرا آنها بهتر ازهرگروه دیگری میتوانستند حکومت را در نظر عموم مردم مشروع جلوه دهند.
یکی دیگر ازویژگیهای جامعه عصر غزالی، غلبه برداشت نقلی ازدین به ویژه درمیان اهل سنت بود. دراین برداشت ظواهر آیات واحادیث مد نظر قرار میگیرند، نه ارائه تفسیری عقلانی از آنها. و این برداشت از جانب شاعر و عالمان ظاهرگرا، متصوفه وحاکمان وقت حمایت میشد. درباره غزالی میتوان گفت که او ازموضع متصوفه به سنت ضد عقلی گرویده بود.
۲-۲-۱. غزالی در دستگاه سلجوقیان
غزالی معاصر همین دولت بود و با بیشتر پادشاهان این دودمان هم عصر بود. سلطنت این دودمان که با همت رکنالدین ابوطالب معروف به طغرل در سال ۴۲۹ تأسیس شده بود و با کشور گشاییهای الپارسلان و ملکشاه و درایت خواجه بنیادی استوار یافته بود، پس از روزگار خواجه و قتل او در روز دهم ماه رمضان ۴۸۵ روز به ضعف نهاد و اگر چه فرزندان ملکشاه تا زمانی در این مرز و بوم حکومت کردند به ویژه سلطان سنجر - با این همه دیگر آفتاب دولت سلجوقی در ایران به مغرب میخرامید. غزالی با بیشتر سلاجقه معاصر بود، چه ولادتش در اواخر عهد «طغرل» واقع شد و وفاتش در زمان سلطان محمد و همین سلطان است که غزالی کتاب «نصیحهی الملوک» را برای او تألیف کرده است. غزالی نزد تمام سلاطین و بزرگان این دودمان محترم و معزز بود. آنها امام را بزرگترین دانشمند زمان خود میدانستند، غیر از اینها غزالی نسبت به بعضی از آنها حق تربیت و خدمت داشت و نسبت به برخی از آنها عتابهای شدیداعمال میداشت و همانند پدری آنها را پند میکرد و این کار جز از وی از کس دیگری امکان نتوانستی داشت.
۲-۲-۲. امتیازات عصر غزالی
حیات غزالی که از نیمه دوم سده پنجم تا اوایل سده ششم هجری طول کشید روزگار درخشانی بوده کهامتیازات مخصوص دارد: نخست، کثرت عالمان و دانشمندان و وفور تألیف و تصنیف کتب، به خصوص کتابهای مذهبی و معارف اسلامی مانند فقه و کلام و حدیث و این بدان سبب بود که مدارس اسلامی در این روزگار در بیشتر شهرها دایر بود و ارباب ذوق و استعداد در هر فنی از فنون دانش تألیف و تصنیف میکردند و از اینرو، کمتر دورهای در تمدن اسلامی میتوان سراغ داد که این چنین تابان و درخشان باشد. دوم، رواج بحث و جدل میان ارباب مقالات، به خصوص دانشمندان اهل تسنن، که کارشان سخت دررونق بود و سبب آن این بود که هم سلاطین سلجوقی و هم خواجه بزرگ نظامالملک طوسی سنی بودند و اعیان و رجال دولت نیز به هر صورت تابع ایشان بودند و از اینرو، با تمام نیرو و ایمان خود نگاهبان اصول و عقاید اهل تسنن بودند.
سوم، مرسوم شدن تبلیغات مذهبی و مجادلات فرقهای و غلبه و شدت یافتن احساسات دینی در تمام مظاهر زندگی مردم، که عالمان دین هر آن شعله آن را تیزتر میکردند و هر فرقه خود را «ناجی» و دیگری را «ضال» میپنداشتند چنانکه خود غزالی بدان اشاره کرده و گفته است که: «اختلاف مردم در ادیان و ملل و اختلاف پیشوایان مذاهب با آن همه فرقهها و تباین راه ها، دریای ژرفی شده است که بسیاری در آن غرق شدهاند و جز اندکی رهایی نمیتوانند یافت! و هر فرقهیی گمان میکند که او ناجی است و دیگران گمراه و هر گروهی بر آنچه دارند شادند! و این همان نکته است که سرور جهان از آن خبر داد که: به زودی امت من هفتاد و سه فرقه شوند؛ که ناجی آنها یکی بیش نیست و آنچه او وعده کرده بود اینک به ظهور آمده است (همایی، ۱۳۶۸: ۱۱۹).
میان فقیهان و عالمان مذاهب و ارباب مقالات در این دوره مناقشات و مجادلات مذهبی شدت یافته بود و هر زمان که جماعتی از آنها بهم میرسیدند و یا در مجلسی حاضر میآمدند مسائل علمی و مذهبی را مطرح مذاکره قرار میدادند و برخی اوقات کار از مباحثه و مجادله به مشاجره میکشید و در این میان مردم عامه به طرفداری از اهواء و هوسهای ریاست طلبانه فلان یا بهمان برمیخاستند و گاه این بحثها بزد و خورد و کشتار نیز میانجامید. نمونههای پوچ و بلند بالای این مباحثات و مجادلات را در طبقات الشافعیه سبکی میتوان دید. فن خطابه و جدل و خلاف که سه حربه برنده عالمان آن دوره بود، در این دوره رونقی به سزا گرفت و در این باب کتابها و رسالهها پرداختند و چه بسیار از دانشمندان که کوشیدند: تمام مطالب آنها را حفظ و بازگویی کنند و همانند ابواسحق شیرازی مسائل خلاف را چنان از برداشته باشند که یکی از مسلمانان سوره فاتحه را.
باطنیه یا اسماعیلیه که به امام معصوم دعوت میکردند مبلغان و داعیان دانشمند داشتند و آنها را بهبلاد و ممالک اسلامی، خاصه ایران، میفرستادند. این جماعت که اغلب فداییان زبردست و دانشمند بودند دارای تشکیلات و سازمانهای مرموز شگفتآوری بودند و بیشتر به ایمان و اخلاص پیروان و هواداران خود متکی بودند و چون خلفای عباسی با این گروه به شدت دشمنی داشتند از سلاطین ایرانی مدد میگرفتند و سلاطین ایران هم یا بنا بر مصلحت یا از روی ایمان، با اسماعیلیان و داعیان آنها به سختی مخالفت میکردند و آنان را قرمطی و خارجی و ملحد میگفتند و چون یکی از آنها را مییافتند، به انواع زجر و حبس و قتل میکشتند و از همه بیشتر در این راه سلطان محمود غزنوی بود که به تعبیر بیهقی «انگشت، گرد جهان کرده، قرمطی میجست».
صاحبنظران و فیلسوفان دست در کار تألیف و تصنیف رسالات علمی و کتب فلسفی بودند و از مدتها پیش یعنی از روزگار مأمون نیرو گرفته بودند و سخنان و مقالات خود را به گوش هوشمندان اقطار اسلامیرسانیده بودند و بدینجهت فقیهان و دانشمندان و مذهبی با آنکه خودشان در چندین جبهه مخالف میجنگیدند میبایست به این جماعت هم که بیش از همه فرق بهافزار عقل و برهان مسلح بودند، جواب بگویند و این بیش از همه کار را مشکل کرده بود و در نتیجه عوامل و علل خانمانسوز تأسفآوری از قبیل جنگهای صلیبی که از سال ۴۹۰ تا ۶۹۰ به دشت یا ضعف دوام داشت و نیز اختلاف سنی و شیعه، یک خلجان و شورش و اغتشاش درونی در میان اسلامیان برپا شده بود که شاید در هیچیک از اعصار اسلامی نظیر نداشته باشد.
۲-۲-۳. دوره اول زندگی غزالی
نابغه بزرگ و حجت الاسلام، امام زینالدین ابوحامد محمدبن محمدبن احمد غزالی طوسی، در سال ۴۵۰ هجری از پدری کارگر که پشم میرشت و میفروخت به شهر طوس متولد شد، پدر امام در اوقات فراغ به حلقههای درس دانشمندان و به مجالس وعظ واعظان و محافل درس فقیهان میرفت؛ سخن آنان را میشنید و بر دانشهای آنان آگاهی مییافت و آنچه بیشتر از روزی او بود، در راه آنان خرج میکرد و همین آمد و شد و استماع مجالس وعظ و درس، او را بر آن داشت که از خدا بخواهد فرزندی به او عطا کند تا از اینگونهمجالس درس و وعظ بنیاد گذارد و مردم را به امور دینشان دانا گرداند و به خیر دنیا و آخرتشان بینا کند. خدا هم این خواهش او را پذیرفت و دو پسر به او داد: نخستین ابو حامد غزالی که ما از او سخن داریم و دیگربرادرش احمد که مشغول به وعظ شد و در آن به مقامی بزرگ رسید. چون وفات پدر نزدیک شد، ابو حامد و برادرش را به دوستی صدیق به نام او ابو حامد احمدبن محمد رادکانی سپرد و بدو گفت: از اینکه خود درس نخوانده بودم پیوسته غمگین بودم، دلم میخواست که با تعلیم این دو پسرم آنرا جبران کنم، دریغا که نشد! تو این مهم را انجام داده و آندو را تعلیم کن و اگر در این راه تمام آنچه را که من باقی گذاشتهام صرف و خرج کنی، باک مدار. به زودی مرده ریک پدر ته کشید و آن دوست مجبور شد آندو را به مدرسهیی که در آن غذا و لباس دانشجویان را تأمین میکردند بسپارد. این کار در روح آندو سخت تأثیر کرد و آنان را به تحصیل تشویق نمود، چه گاهی فقر جوهر انسان را بروز میدهد تا به امور کوچک سرفرود نیاورد و از این جا بود که غزالی همواره از آن یاد میکرد و میگفت: «ما علم را به غیر خدا خواستیم ولیکن خدا نخواست که جز برای او باشد (سروش، ۱۳۸۴: ۹۴).
احمد که بیاندازه با هوش و تند ذهن بود، علوم دینی و ادبی را نزد همین احمد راذکانی فرا گرفت، پس از آن به جرجان نزد امام ابونصر اسماعیلی رفت و از گفتار او و در خدمت او تعلیقه نوشت، دوباره به میهن خود برگشت. از او روایت میکنند که گفت: «در راه، راهزنان، راه بر من ببریدند و هر چه داشتم ببردند، در پی دزدان افتادم و به التماس گفتم: «هرچه دارم ببرید ولیکن توبرهای دارم که هیچ به کار شما نمیآید آنرا به من باز دهید». چون بسیار الحاح کردم، سردسته دزدان را بر حال من دل بسوخت و گفت: در توبره چیست که این قدر ناله میکنی و این مایه بدان دلدادهای!؟ گفتم تعلیقههایی است که یک چند برای شنیدن و نوشتن آن از وطن دور شدهام و رنج فراوان بردهام! گفت: چگونه ادعای علم میکنی در حالی که چون ما این پاره کاغذها را از تو بگیریم بیدانش میمانی؟!» امام میگوید: این سخن گویی الهامی بود از جانب خدا که مرا به خود آورد، که چون به طوس بازگشتم، سه سال مشغول آن شدم تا آنها را از بر کردم و چنان شدم که اگر دزدان راه بر من ببرند، از دانش خویش بیگانه نگردم! غزالی، دوباره از طوس به عزم تحصیل بیرون رفت و به نیشابور آمد در آن زمان نیشابور مرکز دانشمندان خراسان بود، غزالی در این شهر پیش امام الحرمین ابوالمعانی جوینی (در گذشته ۴۷۸ ه.ق) به تحصیل خلاف و کلام و فنون جدل و مقامات حکمت پرداخت، بدانسان که در میان تمام شاگردان امام الحرمین انگشت نما شد و امام بداشتن چنین شاگرد هوشمندی به خود مینازید و به قول برخی در باطن بر او رشک میبرد.
۲-۲-۴. دوره دوم زندگانی غزالی
چون مدت عمر غزالی از ۳۹ روبه نشیب آورد، حالی پیدا کرد که به کلی با احوال سابقش فرق داشت، دیگر آن غزالی که در سخن دلیر میآمد و راه کلام بر همگنان میبست از جوشش افتاده بود مثل این بود که تمام دانشهای رسمی در وجود او مرده بودند و جملگی فراموش شده بودند. همه شاگردان و دوستداران وهواداران از این واقعه ناراحت بودند ولیکن از درد پنهانی او آگاه نبودند، گروهی بر او تأسف میخوردند و جماعتی دیوانهاش میخواندند.
در طلب حقیقت
غزالی از سر همه تعلقات بگذشت و آنچه یک عمر در باطن داشت و به ظاهر نمیتوانست آورد، سرانجام آشکار گشت. آن امر چه بود؟ عطش باطنی به درک حقیقت! غزالی علوم رسمی را خوانده بود اما در باطن میدید که دردش با این جملات و این کلمات درمان نمییابد. او در پی کیفیت و حال بود تا مگر راه به مقصود ببرد. «… دوستی و علاقه به تحقیق در طبیعیت من سرشته بود، از آغاز جوانی تشنه درک حقایق بودم، از مدتها پیش میخواستم حقیقت را دریابم، چه کنم این عطش درونی در من اختیاری نبود توگویی غریزی و فطری من بود، من از عنفوان جوانی روح تقلید و تعبد را شکسته بودم، چون میدیدم کودکان یهود و نصاری و مسلمانان جملگی در مهد تربیت پدر و مادر پرورش مییابند و به عقاید پدر و مادر و تلقینات نزدیکان برمیآیند و میبالند و حدیث معروف را که میگوید: هر مولودی نخست به فطرت اولیه از پدر و مادر متولد میشود. پس از آن پدر و مادر او را یهودی و ترسا و مجوسی میکنند، شنیده بودم از این رو میخواستم آن فطرت اولیه را بجویم و بیابم تا مگر عقاید عارضی را که به تقلید از پدر و مادر و استادان در ذهن انسان پدیدار میآید پاک سازم. پیش خود گفتم: مطلوب من علم به حقایق امور است، پس باید نخست بدانم که حقیقت علم چیست؟ و از اینجا بر من آشکار شد که علم آنگاه یقینی تواند بود که معلوم بر طالب چنان منکشف گردد که شکی با آن باقی نماند و امکان غلط و پندار به هیچوجه با آن مقارن نباشد و دل نیز به امکان آن گوایه ندهد. علم یقینی و مبرا از خطا، شایسته است که مقارن با یقین باشد بدان حد که اگر کسی بر بطلان آن تحدی نماید و مثلاً بگوید: که سنگ را به زر و چوبدستی را به اژدها مبدل میکند، در آن علم هیچگونه شکی و انکاری حادث نگردد.
چه مثلاً وقتی من دانستم که ده بیشتر از سه است، اگر کسی بگوید: نه، سه بیشتر از ده است به دلیل آنکه من عصا را به اژدها میگردانم و من نیز این کار را از او ببینم، در معرفت من شکی پدیدار نگردد؛ شاید از کار او تعجب بکنم ولیکن شک در معلوم خودم نتوانم بکنم. پس فهمیدم که هر علمی که آن را من چنین ندانم و دوباره آن بدین پایه از قطع و یقین نرسیده باشم علمی است که بر آن هیچ اعتبار نیست! پس در پی آن شدم که چنین علمی بیابم. از اینرو، گرم در کار آمدم و برای آنکه بدین مطلوب برسم، شروع کردم تا دانشهای خود را بررسی کنم، پس دریافتم که من علم ندارم که بدین صفت موصوف باشد، مگر حسیات و ضروریات. چون از تمام دانشها امیدم بریده آمد بر آن شدم که بدانم: آیا وثوق من به محسوسات و ضروریات از نوع آرامش و وثوقی است که به تقلیدیات حاصل میگردد یا نه؟ چون باریک شدم، دیدم که بدبختانه در محسوسات هم آن امان و آرامش نیست زیرا شکم قوت گرفت و به من گفت: اطمینان تو به محسوسات از کجاست؟ چه قویترین حاسه تو، بینایی است، چون به سایه مینگرد حکم میکند که ایستاده است و تحرک ندارد و بدینسان حرکت را نفی میکند! چون ساعتی میگذرد میبینی که سایه متحرک بود منتهی یک مرتبه حرکت نکرده است، بلکه تدریجاً و کمکم. ستارگان آسمانی را میبینی که بانداره، از یک دینار کوچکترند، ولیکن دلایل هندسی میگوید: که آنها از زمین بزرگتر هستند! این مثالها و نظایر اینها اطمینان مرا از محسوسات هم ببرید، پیش خود گفتم: حال که حاکم عقل احکام حس را تکذیب کرد، شاید جز به عقلیاتی که «اولیاتشان» میگویند بر هیچ امری اطمینان نشاید داشت مثل اینکه میگوییم: «ده بزرگتر از سه است.» و «نفی و اثبات جمع نمیشون.».
اما محسوسات هم به من گفتند: از کجا که اطمینانت به عقلیات همانند وثوق تو به محسوسات نباشد، چه تو پیش از این بدان واثق بودی، چون حاکم عقلی بیامد مرا تکذیب کرد و اگر حاکم عقلی نبود، تو همچنان مرا تصدیق میکردی و از کجا که در فراسوی حاکم عقلی حاکم دیگری نباشد، از جواب درماندم پیش خود گفتم حاکم عقلی آمدخطاهای حسی را آشکار ساخت، آیا امکان ندارد که حاکمی برتر از عقل باشد تا اشتباههای عقل را ظاهر نماید!؟ چون بیشتر تأمل کردم به صحت این شک دلیلی یافتم و آن این بود که گفتم: در عالم خواب چیزها میبینی و احوالی به نظرت میآید و گمان میکنی که جملگی آنها ثبات و قرار دارد چون بیدار میشوی میفهمی که آن همه اصل و ریشهیی ندارد و واقعی نیست پس از کجا که این امور که در بیداری به حس یا عقل بدانها اعتماد پیداکردهای به نسبت با این حالتی که در آن هستی، حق باشد و ممکن است برای تو حالتی دست دهد که نسبت آن بابیداری تو همانند نسبت بیداریت با خوابت باشد و بیداریت نسبت با آن همچون خواب.
آری اگر به این حالت بررسی یقین کنی که تمام آنچه به عقل خود دریافتهاند خیالاتی است که هیچ سودی ندارد! و باشد که این حالت همان باشد که صوفیان آنرا ادعا میکنند چه آنان گمان میکنند که وقتی در این حالت هستند در خویش فرو میروند و از حوادث خود غایب میشوند و احوالی را مشاهده میکنند که موافق این معقولات نیست و شاید این حالت همان مرگی باشد که پیامبر گفت: «مردمان خفتگانند که چون بمیرند بیدار شوند!» شاید زندگی دنیا هم به نسبت آخرت خواب باشد که چون انسان بمیرد اشیاء برای او خلاف آنچه اکنون میبیند ظاهر میشود و در این حال است که او را بگویند «پوشش چشم ترا برداشتیم و امروز به دیدگان تو تیزبین شده است» «…چون این خواطر و خیالات بر ذهن من خطور کرد و بر نفس من راه یافت، در پی چارهای گشتم، اما ممکن نشد، چه جز با دلیل نمیشد آنها را دفع کنم و چون نصب دلیل جز با ترکیب علوم اولیه امکان نداشت و در آنها هم از پیش شک کرده بودم ترتیب دادن دلیل ممکن نشد، این درد سختتر شد و نزدیک به دو ماه طول کشید و من در آن مدت وارد حالت سوفسطاییان شدم ولیکن گفتن و به زبان آوردن نتوانستم تا آنکه خدای بزرگ مرا از این مرض شفا داد و نفس به صراحت و اعتدال برگشت و چنان شد که ضروریات عقلی دگرباره مقبول و مؤثوق افتاد! لیکن این کار با نظم دلیل و ترتیب مقدمات درست نشد، بلکه به نوری بود که خدا در سینه من افگند و این نور است که کلید بیشتر دانشها و معارف است و آنان که گمان کردهاند کشف حقیقت موقوف بر تحریر ادله و برهان است از وسعت رحمت الهی بیخبرند! از این نور نمونههای بسیار وجود دارد، چنانکه وقتی رسول را از شرح و معَنای آن در آیه: فمن یرداللّه ان یهدیه یشرح صدره للاسلام (سوره ۶/آیه ۱۲۵) پرسیدند، گفت: آن نوری است که خدا در دل میافگند. پرسیدند: علامت آن کدام است. فرمود: دوری از سرای فریب و رویآوردن به سرای جاویدان و از این راه باید که طلب کشف حقیقت کنند…» (همان: ۹۷)
۲-۳. بررسی شرایط و اوضاع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی عصر حافظ
روزگار جوانی حافظ مصادف بود با سلطنت “جلال الدین شاه شیخ ابوالاسحاق اینجو“(۷۷۴ تا ۷۵۴ ه ـ ق) در فارس. این پادشاه که ممدوح حافظ شد، پادشاهی هنرپرور، با ذوق و عشرت دوست بود، در سال ۷۴۴ ه – ق بر فارس مستولی شد و خطبه و سکه به نام خود کرد. اما “امیر مبارزالدین مظفر” که مردی متعصب و بیرحم بود، با او رقابت داشت. قساوت او تا به این حد بود که توسط دو فرزند خود یعنی ”شاه شجاع” و برادرش ”محمود مظفری“ به وضع دردناکی کور شد.
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1400-08-22] [ 04:34:00 ب.ظ ]
|