کـــریه القیافت قـــصیر الـــقدم زسـر تا قــــــدم همچو اژدر شکم
به رخ نــــامبارک بـــه آواز شوم بـه ویرانه خو کرده چون جغد و بوم
رخ آلوده ی چرک صد جــــایگاه ز بــی آبـــرویی چـــو خـاک سیاه
دل از کین سیاه و لب از یاوه ریش نــــه در بند دین نه مقیّد به کیش
به یک تک بگیرند آهــــو زچین به یک حــمله کوهی کشند از زمین
نباشد به هنـــگام نــــاوردشان جـــز اقـــبال خسرو کسی مردشان
(عبدی بیگ شیرازی ، ۱۹۷۷م :۹۲)
اسکندر چون بر این امر واقف می گردد ، دستور می دهد که با سنگ و سرب سدّی عظیم در میان دو کوه بسازند تا قوم یأجوج و مأجوح نتوانند به آن سرزمین حمله ور شوند:
به فرمان فـــرمانده ی جـم شکوه ببندند سدّی مـــــــیان دو کــــــوه
کند از مس و روی وآهن و حصار کـــــــه از فتنه ایمن شــود این دیار
سکندر ازین مــــاجرا گشت شاد کـــــــه آن باب را مــی توان انـسداد
کشید از مس و روی سدّی بــلـند کـــــه سایه به بــــالای گردون فکند
سکندر جهانگیر اقلیم بخـــــش سوی کـــشور خود روان کرد رخــــش
(همان: ۹۴)
عبدی بیگ پس از نقل این داستان بلا فاصله نقل می کند که اسکندر پس از این واقعه روی به بردع می آورد و ایّامی را با شادکامی با نوشابه می گذراند:
زشروان سوی بردع آمــــــد فراز به نوشابه چنگ طرب کــــــرد ساز
(همان: ۹۴)
عبدی بیگ معتقد است اسکندر پس از این میهمانی و خوش گذرانی در محفل نوشابه روی به دیار خود می نهد. هرچند او نمی گوید از راه آب یا خشکی:
زبردع سوی روم رایت فراخت دل مــــــــردم کشور خود نواخت
(عبدی بیگ شیرازی ، ۱۹۷۷م :۹۴)
۵-۴۰. داستان قوم یأجوج و مأجوج و ساختن سد از نظر نظامی
« سدّ یأجوج را هم که در قرآن کریم بنای آن به ذوالقرنین منسوب است وی به درخواست کسانی از اهل خرخیز که بی رهنمونی پیامبری به شناخت آفریده گار راه یافته بودند از جانب او می داند.»
(زرّین کوب ، ۱۳۸۶ : ۱۹۹)
نظامی بر خلاف عبدی بیگ چنین اعتقادی ندارد ، او بر اساس گزارشات دریافتی خود معتقد است که ساختن سدّ یأجوج و مأجوج پس از بعثت اسکندر به پیامبری و گردش او مجدداً به گرد جهان برای تبلیغ دین خود که البتّه معلوم نیست که چیست ، و رسیدن دوباره‌ی او به عرض شمال است . در شمال اسکندر پس از عبور از سرزمین های عجیب و غریبی که دربرخی همه‌ی سنگ های بیابانش از لعل و یاقوت است و همین طور عبور از آب هایی سیم گون و در نوردیدن بیابان هایی که در آن ها تعداد زیادی از لشکریانش نیز تلف می شوند و در این بین نیز عبور از شهری آباد و آزاد که به دست اسکندر پیامبر نیز مسلمان می شوند! به سرزمین یأجوج و مأجوج می رسد:
پایان نامه - مقاله - پروژه
پس این گریوه در ایــــن سنگلاخ یکی دشت بینی چــــــو دریا فــراخ
گروهی در آن دشت یأجوج نــــام چـــــــــــو ما آدمی زاده و دیو فام
چو دیوان آهن دل الماس چـــنگ چـــو گرگان بد گـــوهر آشفته رنـگ
رسیده ز سر تا قـــــــدم مویشان نبــینی نشانی تـــــــو از رویشــــان
به چنگال و دندان همه چـون دده به خون ریختن چــنگ و دنــدان زده
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸: ۵۰۱)
« توصیفی که از قوم یأجوج و مأجوج می شود تقریباً در تمام اسکندر نامه‌ها مشابه است . افرادی کوتاه قد ، زشت روی ، اندامی پوشیده از موی ، ناخن‌های بلند وشبیه به چنگال درّندگان ، و بسیار دلیر و جسور و چست و چابک. »
(کیوانی ، ۱۳۸۴ : ۴۱۹)
بگیرند هنگام تک بــــــــــاد را بـه ناخن بسنبند پــــــــولاد را
همه در خرام و خورش ناســپاس نبینی در ایشان کس ایـزد شناس
(نظامی گنجوی ،۱۳۸۸ :۵۰۳)
حسن وخصلت خوبی که طایفه‌ی یأجوج و مأجوج دارندو البتّه از نظر نظامی قبح است ،این است که آن ها همه گیاه خوار هستند و نسبت به سایر خورش ها بی رغبت. در سرزمین آن ها به همین علّت مرگ و میر کم است و افرادی که می میرند نیز جسم آنان را طوری نابود می کنند که آثاری از او بر جای نماند بنا براین در آن سرزمین نیز آلودگی و بیماری اندک است.
زهــر طعمه‌ای کآن بود جستنی طعامی نــــــــــدارند جز رستنی
ندارند جز خواب و جز خورد کار نمیرد یکی تا نزایـــــد هــــــزار
گیاییست آن جا زمین خیزشان چـــــــو پلپل بود دانه ی تیزشان
(نظامی گنجوی ،۱۳۸۸ :۵۱۰)
در این جا معلوم نیست که چرا اسکندر عزم نابودی و دفع این مردم را دارد که تمایلی به خورد و خوراک های ملوّن ندارند و قوتشان غیر از گیاه نیز چیز دیگری نیست.البتّه قومی که دعوی به اسکندر برده‌اند علّت را حمله و تاختن این گروه به خود ذکر می کنند.
به دفــــــع چنان سخت پتیاره‌ای ثــــــوابت بــود گر کنی چــاره‌ای
چو بشنید شه حکم یأ جــــوج را کــــه پیل افکند هر یکی عــوج را
بدان گـــــونه سدّی ز پولاد بست که تا رستخیزش نبـــاشد شـکست
چــــو طالع نمود آن بلند اختری کــــــه شد ساخته سدّ اسـکندری
از آن مرحله سوی شـهری شتافت که بسیار کس جست و آن را نیافت
دگر باره در کــــــار عالــم روی روان شد سراپــــــرده ی خسروی
(همان:۵۱۰)
در داستان عبدی بیگ شرحی از گیاه خواری قوم یأجوج و مأجوج نیست . هم چنین او در این باره که آن ها با مردگانشان چه رفتاری می کنند، سخنی نگفته است .
۵-۴۱. رسیدن اسکندر به پیامبری در خردنامه ی نظامی
« در تصویر مثبت، امّا بسیار کم رنگ اسکندر در شاهنامه و در آمیخته شدن چهره ی او با ذوالقرنین در قرآن از سوی تاریخ نگارانی مانند طبری، مسعوی بلعمی و… زمینه ی مناسبی در افکار عمومی مردم ایران فراهم آورد تا شاعری مانند نظامی برای گزینش چهره ای مطلوب و پادشاهی آرمانی بر آن شود تا داستان اسکندر را به نظم کشد و ویژگی های کاملا پسندیده و آرمانی پادشاه دلخواه خود را در وجود فردی بریزد که افزون بر پادشاهی، پیامبر نیر هست. از دیدگاه نظامی اسکندر موحد است و همه ی پیروزی های خود را از خدا می داند و در همه حال شکر گزار خداست. امکانات لازم را برای فراگیری دانش های گوناگون فراهم می آورد و به دانشوران اهمّیّت می دهد و با ساختن عبادتگاه ، نهانی می کوشد از آفات قدرتمندی و جاه طلبی پرهیز نماید.».
(کرمی،۱۳۸۳: ۱۵۱).
بر اساس گزارش نظامی در خرد نامه، اسکندر پس از آن که همه ی جهان را به زیر سیطره‌ی خود درآورد ، و فراغت یافت تا در آفاق و انفس به سیر و سیاحت بپردازد از نظر طیّ مقامات معنوی به جایی رسید که شبی ناگهان پیک الهی بر او نازل شد و به او ابلاغ پیامبری از جانب پروردگار کرد:
در این وعده می‌کرد شب ها به روز شبــــی طـالعش گشت گیتی فروز
سروش آمد از حــــــضرت ایزدی خبر دادش از خود درآن بی خـودی
ســــروش درفشان چو تابنده هور ز وسـواس دیـــــــــو فریبنده دور
نهفته بــــــــدان گوهـــر تابناک رســـانید وحــــــی از خداوند پاک
(نظامی گنجوی ،۱۳۸۸ :۵۱۵)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...